۱۳۹۳ مرداد ۱۶, پنجشنبه

مکتب دارونیسم و تنازع با ادیان خدامحور






آیا با نظریه داروین آشنا هستید؟ در مطلب ذیل با این نظریه آشنا می شوید:

در سال 1858 داروین و والاس باهم تئوری جدیدی درباره تکامل اعلام داشتند که جانشین تئوری لامارک شد. داروین این تئوری جدید را پروراند و به صورت کتابی تنظیم کرد. این اثر معروف که به نام اصل انواع بوسیله انتخاب طبیعی یا بقای نژادهای مناسب در تنازع بقا است در سال 1859 انتشار یافت. داروین و والاس محیط را علت اصلی انتخاب طبیعی می دانستند، یعنی محیط تدریجا جانداران دارای صفات نامساعد را از بین می برد و جانداران دارای صفات مساعد را حفظ می کند. پس از گذشت نسلهای زیاد و متوالی و تاثیر مداوم انتخاب طبیعی ، سرانجام گروهی جاندار یک صفت یا تعدادی صفات جدید و مساعد را به درجه ای جمع خواهد کرد که به صورت گونه ای جدید از گونه اجدادی ظاهر خواهد شد. فرگشت (تکامل) چیست؟ فرگشت زیستی = (تکامل) = (Evolution) به معنی تغییرات انباشته شده در یک جمعیت در طول زمان است. این تغییرات در سطح ژنی با جهش/ ترکیب جدید ژن های جانداران در هنگام تولید مثل به نسل های بعدی منتقل می شوند. گاهی اوقات یک جاندار ویژگی هایی را به ارث می برد که به بقا و تولید مثل او در شرایط محیطی کمک می کند. این ویژگی ها به مرور در جمعیت گونه زیاد می شوند، چون آنهایی که ویژگی های بهتری دارند زنده می مانند و آنهایی که ویژگی های مضری دارند به مرور در جمعیت کم و کمتر می شوند. به این فرآیندِ بقا و تولید مثل موفق بیشترِ بهترها، «انتخاب طبیعی» می گویند. تغییرات غیر ژنتیکی که در طول دوران زندگی موجودات زنده در بدنشان رخ می دهد به نسل های بعدی منتقل نمی شود. مثلا عضلانی شدن با ورزش و تغذیه را فرگشت نمی گویند، چون چیزی نیست که به نسل بعدی منتقل شود. تمامی جانداران روی کره زمین در طول میلیاردها سال به طور تدریجی در فرآیند فرگشت به وجود آمده اند. جانداران اولیه بسیار ساده بوده اند، و به مرور در فرآیند فرگشت به اشکال مختلف درآمده اند. از این نظر همه موجودات زنده با هم نیای مشترک دارند. یعنی همگی موجودات زنده بر روی کره زمین با هم قوم و خویشیم! انسان ها و درختان بلوط، پروانه ها و نهنگ ها، همه و همه خویشاوندان دورتر و نزدیک تر هم هستیم. گشت نه تنها از طریق دیرین شناسی (مطالعه فسیل ها) بلکه توسط مقایسه ژن ها، آناتومی مقایسه ای، جنین شناسی، بیوشیمی، توزیع جغرافیایی و دیگر رشته های علمی هم تایید شده است. از ۱۵۰ سال پیش که چارلز داروین نظریه فرگشت با انتخاب طبیعی را مطرح کرد، کوهی از مدارک در تایید و پشتیبانی آن پیدا شده است. مدارک فسیلی از زمان داروین تاکنون روز به روز افزایش یافته و همگی شواهد به طور مکرر در تایید نظریه فرگشت بوده است. و مهمتر از آن با کشف دی ان آ و فرآیند تکثیر ژن ها، فهم واپاشی رادیواکتیو (برای تخمین عمر نمونه ها)، مشاهده انتخاب طبیعی در طبیعت و آزمایشگاه، و بررسی شواهد موجود در ژنوم جانداران (شامل انسان) باعث شده که اعتبار فرگشت به طور روزافزون تقویت شود. تاجاییکه امروزه فرگشت بعنوان یک حقیقت علمی شناخته می شود.

  البته ادعای مطلب فوق، مبنی بر اینکه تکامل یا فرگشت، امروزه به عنوان یک حقیقت علمی شناخته می شود، سخن بی اساسی است: این نظریه هنوز هم یک فرضیه است. دانشمندانی با آن به مخالفت برخاسته یا تغییراتی در آن داده‏اند. تأییدات این نظریه در زمینه های مختلف علوم، نیز ادعای درستی نیست و اینگونه نیست که تمامی دانشمندان موافق آن باشند.

  همین که امروزه این نظریه، نظریه و تئوری خطاب می شود، نشانگر این است که یک حقیقت علمی محسوب نشده و نباید به عنوان یک حقیقت به آن نگریست.


  اما ادعایی که افراد بیخدا مطرح می کنند به شرح ذیل است:
نظریه تکامل می تواند دلیلی بر عدم نیاز طبیعت به خدا باشد. داروین می گوید: انواع موجودات زنده در ابتدا به شکل کنونی نبودند، بلکه پس از آنکه نخستین سلول های موجود زنده پیدا شد، به تدریج و تصادفی تکامل یافتند و از نوعی به نوع دیگر تغییر شکل دادند و انواع موجودات را بوجود آوردند که کامل ترین حلقه ی آن انسان است. در مقابل نظریه تحول انواع نظریه ثبات انواع را نیز داریم که می گوید: انواع جانداران هر کدام جداگانه از آغاز به همین شکل کنونی ظاهر گشتند و هیچ نوع، به نوع دیگر تبدیل نشده است و طبعاً انسان هم دارای خلقت مستقلی بوده است. اما این نظریه نیز وجود خدا را نمی تواند اثبات کند.

  در مورد شبهه فوق، دو نکته قابل طرح است:

  اولاً با فرض اینکه مسأله تکامل ترانسفورمیستی را بپذیریم و برای انسان اجداد حیوانی قائل شویم ،هیچ گونه مخالفتی با اینکه انسان‏های موجود همه دارای پدر و مادر واحدی به نام آدم و حوا باشند ندارد. در مورد اینکه آدم و حوا از تکامل حیوانات دیگر خلق شده‏اند (نظریه ترانسفورمیسم) یا هیچ گونه اجداد حیوانی ندارند. (نظریه فیکسیسم)، ظواهر آیات قرآن نظریه دوم است، ولی در عین حال این آیات نفی کلی نظریه ترانسفورمیسم را در مورد انسان‏های قبل از انسان موجود (مانند انسان‏های نئاندرتال) نمی‏کند. ممکن است آیات قرآن در مورد آفرینش انسان از خاک چنین تفسیر شود که خاک پس از طی مراحل تکاملی بعد از میلیون ها سال به صورت خلقت کامل انسان درآمده است. همان گونه که برخی نویسندگان آیات قرآن را با نظریه تکامل تطبیق داده اند.
  البته ممکن است بین انسان‏های امروزی و از نسل آدم با انسان نماهای گذشته از نظر فیزیولوژی(جسمانی) شباهت‏هایی وجود داشته باشد، اما به هیچ وجه نمی‏توان بین عناصر اساسی انسانیت مانند روح انسانی، خلاقیت، وجود ارزش‏های اخلاقی، خوب و بد و... شباهتها را اثبات کرد تا بین انسان‏های امروزی و موجودات حیوانی ارتباط برقرار کرد. در هر حال تئوری های علمی صرفا می توانند شباهت هائی را از نظر فیزیولوژی و مادی اثبات کنند، اما در موضوع عناصر و ویژگیهای دیگر انسان از نظر ساختار روحی و معنوی چیزی بیان نمی کند.
  همچنین حتی بر فرض اثبات کامل این نظریه، باز نمی‏تواند نظریه‏ای مقابل و مخالف با قرآن باشد، زیرا براساس نظریه تکامل، راه پیدایش انسان از دگرگونیهای طبیعی حیوان می‏گذرد، اما ثابت نمی‏کند که این، تنها راه تحقق انسان است و بشر منحصراً از این طریق پا به عرصه هستی گذاشته، زیرا تجربه دلالت می‏کند از این راه فلان حادثه رخ می‏دهد و هرگز دلالت ندارد بر این که رخداد فلان حادثه از غیر این راه محال است. به این معنا که ممکن است انسان نماهائی وجود داشته اند که از نسل حیوانات و از تکامل آنها به وجود آمدند، اما در عین حال آدم می تواند مستقیماً از خاک به وجود آمده باشد.
  پس مشخص است که داروینیسم یا فرگشت یا تکامل، با ادیان خدامحور تنازعی ندارد.


  ثانیاً در مورد وجود خدا، این ادعا که داروینیسم نشان می دهد که طبیعت به خدا نیاز ندارد، ادعایی باطل است، زیرا داروینیسم نشانگر تکامل است و نه هستی بخشی و ما سؤال می کنیم که این نخستین سلولهای موجود زنده، از کجا آمدند؟ آیا این سلولها ممکن بود نباشند یا خیر؟ اگر مدعی هستید که ممکن نبود که هیچوقت وجود نداشته باشند، ادعایتان را ثابت کنید، ولی اگر قبول دارید که ممکن بود نباشند، نظر به اینکه وجود یافته اند، باید یک خالق داشته باشند، زیرا چیزی که هم می تواند باشد و هم می تواند نباشد، ممکن الوجود است و برای بودنش محتاج علت است.
  از سوی دیگر، شما می فرمایید که تکامل، امری تصادفی و تدریجی بوده است، هر چند ادعای تصادفی بودن هم، نیاز به اثبات دارد، ولی در هر حال ما می پرسیم که چه کسی قابلیت و استعداد این تکامل را در این سلولهای نخستین ایجاد کرده است؟ این سلولها استعداد تکامل را از کجا آورده اند؟ همین استعداد تکامل که در این سلولهاست، مانند استدلال فوق، نیاز این سلولها و در نتیجه طبیعت به خدا را ثابت می کند.
  پس مشخص است که حتی به فرض پذیرش داروینیسم هم، طبیعت به خدا نیاز دارد.