۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

وعده دادن دروغ به زن جایز است







  در حدیثی آمده است که حضرت محمد(ص) به حضرت علی بن ابیطالب(ع) فرمودند: ای على: سه مورد است كه دروغ گفتن در آن نیكو است: تدبیر در جنگ، و وعده دادن به همسر و زوجه، و اصلاح میان مردم. و همنشینى سه طایفه دل را می میراند: همنشینى فرومایگان، و همنشینى توانگران، و گفتگو با زنان.

  این حدیث بهانه ای شده است، در دست اسلامستیزان. امّا با توجه به توضیحات ذیل مسئله روشن می شود:


دروغ یکی از گناهان و حرام های[1] بزرگی است که دین مبین اسلام به شدت با آن برخورد کرده است.[2] ولی با توجه به حرمت آن، گاهی اوقات جهت برخی از مصالح مهم؛ مانند حفظ جان و ناموس یا مال قابل توجه، دروغ جایز شمرده شده است.[3]

در موضوع دروغ مرد به همسرش باید به چند نکته توجه کنیم:

الف: اگرچه دروغ و کذب جنبه خبری دارد و به خبری گفته می شود که مطابق واقع نباشد، اما طبق نظر برخی و یا شاید بتوان گفت در عرف، به وعده ای که شخص می دهد و آن را انجام نمی دهد اگر چه از مقوله انشاء است نیز دروغ اطلاق می شود. البته در این صورت بین دروغ و وعده، عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی گاهی دروغ تحقق می گیرد ولی هیچ خلف وعده ای نیست و گاهی خلف وعده است و دروغ نیست و گاهی مانند آن که مرد به همسرش بگوید: فردا فلان کار را انجام می دهم و قصد انجام دادن نداشته باشد، هم دروغ است و هم خلف وعده.[4]

ب: مرحوم شیخ حر عاملی دو روایت در باب دروغ مرد به همسرش درباره وعده هایی که می دهد، آورده است. در این دو روایت و در کنار دروغ به همسر به مواردی اشاره می کند که نوعی اصلاح ذات البین یا حفظ جان در کار است.[5] پس بنابراین شاید بتوان دروغ گفتن به همسر را در چنین فضایی تبیین کرد، به این بیان که هر گاه به خاطر موضوع و خواسته ای روابط زن و شوهر به مرحله ای برسد که نیاز به اصلاح داشته باشد، مرد می تواند جهت اصلاح رابطه خود با همسرش، دست به چنین عملی بزند. پس[6] اگر کلام خلاف واقع مرد به همسرش، موجب از بین رفتن اعتماد و به هم خوردن رابطه او با همسرش(هرچند در آینده) می شود، دادن چنین وعده هایی و دروغ گفتن نیز حرام می شود. به همین سبب برخی گفته اند: دروغ گفتن حرمت ذاتی ندارد بلکه حرمت، حلیت و کراهت آن وابسته به متعلقش است،و چه بسا بتوان برخی روایات[7] را جهت تأیید آن بیان نمود.[8]

ج: اما فقهاء بزرگ شیعه با توجه به روایات فراوان و ادله محکمی که در باب حرمت کذب وجود دارد، روایات وعده دروغ به همسر را دارای مشکلات اساسی می دانند که بیان می شود:

1 .ضعف سند روایت[9] : روایت اول را شیخ حر عاملی از کتاب «من لا یحضره الفقیه» شیخ صدوق آورده است که جهت بررسی سندی آن، ناگزیر باید سندش ذکر شود: مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عَمْرٍو وَ أَنَسِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع)عَنْ آبَائِهِ (ع). [10]

حماد بن عمرو: در هیچ کدام از کتاب های رجالی مطلبی در توثیق یا تضعیفش وارد نشده است.

انس بن محمد: ایشان نیز از اشخاص مجهولی است که مطلبی برای روشن شدن وضعیتش بیان نشده است.

پدر انس بن محمد: ایشان نیز از مجاهیل این روایت اند.

روایت دوم را شیخ حر عاملی از کتاب خصال شیخ صدوق نقل می کند که سندش از این قرار است: «فِی الْخِصَالِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ الْحَضْرَمِیِّ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ الْمُحَارِبِیِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِه‏..» [11]

احمد بن حسین بن سعید: وی را ضعیف و جزء غالیان شمرده اند. [12]

ابوالحسن حضرمی: این شخص از مجاهیل است و مطلبی برای او بیان نشده است.

محمد بن سعید: ایشان نیز شناخته شده نیست.

المحاربی: ایشان نیز از مجاهیل این روایت است.

در نتیجه روایت از نظر سند مورد قبول نیست.

2. اجمال در مقصود از روایت[13]: آیا منظور جواز تخلف از وعده است که در این صورت حرف جدیدی نیست زیرا خلف وعده نسبت به همسر یا غیر همسر حرام نمی باشد[14] ،آیا منظور از وعده به همسر خبر از خلاف واقع است یا منظور همان ظاهرش یعنی وعده است که انشاء است نه خبر؟ آیا جواز دروغ در همه حالات است یا وقتی که موجب اصلاح ذات البین شود؟ همه این سؤالات و دیگر سؤالاتی که شما در سؤالتان مطرح کرده اید باعث شده است که فقهاء عظام دلالت این روایات را مجمل بدانند.

نتیجه: با توجه به مشکلات سندی و دلالی این روایات، فقهاء بزرگ شیعه دروغ گفتن به همسر را جایز نمی دانند[15] ، مگر اینکه مصلحت مهمی در کار باشد که البته این اختصاصی به دروغ مرد نسبت به همسرش ندارد و شامل همه می شود و جز مجوزات کلی دروغ است. البته دقت شود که مصلحت، با منفعت و طمعهای دنیوی فرق دارد!


[1] امام خمینی،روح الله، المکاسب المحرمة ، ج‏2، ص 60، باب (حرمة الکذب فی الجملة ضروریة) ،   مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى‏، قم، 1415.

[2] برای آگاهی از برخی روایات به سؤال 2194 (سایت: 2498) (موارد جواز دروغ گفتن) همین سایت مراجعه کنید.

[3] تبریزى، ابو طالب تجلیل‏،التعلیقة الاستدلالیة على تحریر الوسیلة، ص 424، موسسه عروج.

[4] : خویى، سید ابو القاسم موسوى‏،مصباح الفقاهة (المکاسب)، ج‏1، ص 391،بی تا، بی جا.

[5] روایت می گوید: «   ازعلى(ع) نقل شده که رسول خدا (ص) فرمود: در سه مورد دروغ گفتن نیکوست: نیرنگ در جنگ، وعده به همسر و اصلاح میان مردم.»،نک: حر عاملی،محمد بن حسن، وسائل‏الشیعة، ج 12، ص 252، مؤسسه آل البیت علیهم السلام‏،قم، 1409.

[6] با توجه به دلیل فحوا می توان چنین استنباطی را به دست آورد.

[7] یا علیّ، إنّ اللّه أحبّ الکذب فی الصلاح، و أبغض الصدق فی الفساد، نک: وسائل‏الشیعة، ج 12 ص 252.

[8] نک: المکاسب المحرمة (للإمام الخمینی)، ج‏2، ص140.

[9] المکاسب المحرمة (للإمام الخمینی)، ج‏2، ص 140؛ صدر، شهید سید محمد، ما وراء الفقه، ج‏10، ص 323، دار الأضواء للطباعة و النشر و التوزیع‏،بیروت، 1420.

[10] وسائل‏الشیعة ، ج 12 ص 252.

[11] همان.

[12] نجاشى، ابو الحسن احمد بن على بن احمد، رجال‏النجاشی ص  77 ، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه‏ قم، 1407.

[13] المکاسب المحرمة (للإمام الخمینی)، ج‏2، ص140.

[14] ما وراء الفقه، ج‏10، ص 324.

[15] و کیف کان الأحوط لو لم یکن الأقوى عدم جوازه، نک: المکاسب المحرمة (للإمام الخمینی)، ج‏2، ص140؛ طباطبائى حکیم، سید محسن، ‏منهاج الصالحین (المحشى للحکیم)، ج‏2، ص 15، دار التعارف للمطبوعات‏،بیروت،1410؛ خویى، سید ابو القاسم موسوى‏، منهاج الصالحین (للخوئی)، ج‏2، ص 10،   نشر مدینة العلم‏، قم،1410.



  پس به طور خلاصه، حدیث ضعیف السند بوده و نمی توان آنرا به اطمینان به حضرت محمّد(ص) نسبت داد؛ ولی اگر هم پذیرفته شود، دروغ گفتن، به جز مواقعی که مصالح ایجاب می کند، قابل قبول نیست و همانطور که گفته شد، ربطی به جنسیت و روابط زناشویی ندارد.







۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

جنگ دین با دین



تحقیق یا انجام وظایف دینی

  خیلی وقتها اسلامستیزان، سعی می کنند یک چیزی را در دین پیدا کنند که بشود با آن خود دین را محکوم کرد. یک موردش این است که ایراد می گیرند که چگونه است که باید در مورد اصول دین تحقیق کرد ولی به محض رسیدن به سنّ بلوغ باید نماز و روزه را به پا داشت! خب پاسخ خیلی روشن است:

  اولاً تحقیق می تواند پیش از بلوغ شروع بشود و فرد در سن بلوغ در حدّ خودش مسئله را بفهمد. مسلّم است که ما با بالا رفتن سن می توانیم تحقیقاتمان را عمیقتر و گسترده تر کنیم، ولی در سن بلوغ هم می توانیم به سطح فهم کافی برسیم. آیا می شود هیچوقت هیچ اعتقادی نداشته باشیم، فقط به این خاطر که ممکن است تحقیقاتمان چیز دیگری را نشان بدهد؟ اگر اینگونه باشد که باید به قضایا و گزاره های علمی هم اعتقادی نداشته باشیم.

  ثانیاً دین امری فطری بوده و نماز و روزه، نیازهای فطرت ما هستند، پس بهتر است که به محض رسیدن به سنّ بلوغ برای برآورده شدنِ این نیازها، تلاش کنیم، تحقیق هم می تواند در کنارش ادامه پیدا کند. اگر فردی که به بلوغ رسیده است، خودش را مسلمان نمی داند ما او را دعوت به دینداری و مسلمانی می کنیم، ولی اگر خودش را مسلمان می داند، خب وظایف دینی بر او جاری است.



تقرب به خدا با جسم مادی

  یک ایراد دیگر که این افراد می گیرند این است که وقتی در دنیا یا در آخرت با جسم مادی حضور داریم، چگونه می توانیم به مقام قرب الهی برسیم؟ خدا که نباید در جهان مادی باشد ،خدا که عاری از ویژگی های ماده است!

  در پاسخ عرض می کنیم، که:

اولاً خدا همه جا هست، و در جهان مادی هم حضور دارد، ولی ویژگیهای مادّیِ ماده را به خود نمی گیرد و شما مسئله را بد متوجه شده اید. نمی شود گفت که خدا در جهان مادی نیست، و ادعای عدم حضور خدا در مراتب مادّیِ هستی، محدودیت برای خدا خواهد بود. ولی ویژگیهای مادّیِ جهانِ ماده، برای خدا نقص محسوب می شوند و در خدا راه ندارند.

ثانیاً قرب الهی، امری جسمانی و مادی نیست، بلکه امری روحانی و از طریق دل است. حضرت محمّد هم که به معراج رفتند، در آن معراج، به مقام قرب نرفتند و خود از روی زمین هم جزء مقربین بودند، بلکه به آسمانهای هفتگانه و جایی که حتی فرشتگان نیز حق رفتن به آنجا را نداشتند رفتند، ولی اینگونه نیست که خدا روی زمین نبود و فقط در آنجا بود.



تمثیلهای مسلمانها

  یکی دیگر از ایرادهایی که اسلامستیزان می گیرند این است که مسلمانان از استدلال تمثیلی استفاده می کنند، مثل تمثیل دکتر و آخوند و ایراد می گیرند که از دید منطق ارسطویی، تمثیل قابلیت استدلال همگانی ندارد.

  در پاسخ عرض می کنیم که:

  ما تمثیل را برای تقریب ذهن ذکر می کنیم و نه برای اثبات. چه ایرادی دارد که ما برای تقریب ذهن در مورد بحث مرجعیت ابتدا توضیح بدهیم که شما برای حفظ سلامت جسمانی خود یا باید پزشکی بدانید و یا اینکه به پزشک(یا به قول اینها دکتر) مراجعه کنید، به طور مشابه برای حفظ سلامت معنوی هم یا باید با دین آشنایی کامل داشته باشد یا به مجتهد جامع شرایط(یا به قول اینها آخوند) مراجعه کنید؛ و وقتی ذهن فرد نزدیک شد، برای مرجعیت استدلال به دلایل عقلی و نقلی کنیم؟ به راستی مگر خود این افراد در استدلالهایشان، از تمثیلها استفاده نمی کنند؟





۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

دروغ گفتن الله در مورد دیدارش!



  قرآن در آیه 23 سوره عنکبوت به کسانی که به دیدار خدا کافر شدند، وعدۀ عذاب می دهد، و در عین حال در آیه 143 سوره اعراف، می فرماید که خدا به موسی فرمود که هرگز مرا نخواهی دید. برخی افراد از این مسئله، به اشتباه، نتیجه گرفته اند که بر اساس این دو آیه، الله به حضرت موسی دروغ گفته است، زیرا دیدار خدا یک حقیقت است که هر کس به آن کافر شود، عذاب خواهد شد!!

  امّا حقیقت امر این است که این شبهه از عدم آگاهی منتقد بر می خیزد. منتقد هم از باورهای اسلامی بیخبر بوده است و هم دانشش از زبان عربی بسیار ناچیز می باشد:

  اولاً در باور گروهی از اهل سنت، یعنی اهل حدیث و اشاعره، رؤیت الله در دنیا محال است، ولی در آخرت خدا قابل رؤیت است، لذا دیدار خدا در آخرت یک حقیقت است، ولی موسی هرگز نمی توانست خدا را در دنیا ببینید. همچنین این افراد اینکه الله به موسی فرمود که هرگز مرا نخواهی دید را، به معنای هرگز در دنیا می گیرند و آنرا نفی ابد، و برای تمام زمانها نمی دانند، البته از سوی معتزله و شیعیان، این ادعاها به شدت زیر نقد است، ولی این گروه از اهل سنت، به راحتی چنین جوابی به این شبهه خواهند داد.

  ثانیاً از منظر شیعه (و معتزله) نیز، دیدنِ خدا در قیامت ممکن است، البته در دنیا هم محال نیست، ولی با چشم دل، و نه با چشم سر. اینجاست که کمی تسلّط بر زبان عربی مسئله را حل خواهد کرد! آنچه خدا در سورۀ اعراف، با قید "هرگز" نفی ابد نموده است، رؤیت خداست که به معنای دیدن با چشم سر است، چنانکه طبق گزارش سوره بقره که ماجرای درخواست رؤیت مفصلتر ذکر شده است، بنی اسرائیل به حضرت موسی گفته بودند که به تو ایمان نمی آوریم تا وقتی که خدا را آشکارا ببینیم(سوره بقره، آیه 55) که خب معنای آشکارا دیدن و رؤیت کردن هم، روشن است، که با چشم سر است و عقلاً دیدنِ خدا با چشم سر محال است. در اینجا قرآن از "لن ترانی" برای نشان دادن محال بودنِ دیدنِ خدا با چشم سر، استفاده فرموده است.
  در مقابل آنچه در دیدار در آیه 23 سورۀ عنکبوت، آمده است، کلمه "لقائه" است، که صرفاً به معنای به محضر خدا رفتن است و نه دیدن، و اگر کسی آنرا به دیدن، ترجمه کند، منظورش همین ملاقات و به محضر خدا رفتن است، و نه با چشم سر خدا را دیدن! شبهه ساز برای ساختن شبهه به آیه خوبی دست دراز نکرده است، و این آیه الزاماً به معنای دیدنِ خدا نیست، ولی ما به هر حال دیدن خدا در قیامت را به معنای دیدن با چشم دل قبول داریم، و قرآن هم در آیاتی که از چشم سازندۀ شبهه دور مانده است، به این حقیقت اشاره فرموده است.
  پس به صورت خلاصه، از منظر شیعه نیز، اینجا اختلافی وجود ندارد، زیرا آن دیدنی که محال است، دیدن با چشم سر است که خدا به موسی فرمود، و این دیدنی که ممکن است، دیدن با چشم دل می باشد.

  در نتیجه، نمی توانیم ادعا کنیم که الله به حضرت موسی، دروغ گفته است.





خلف وعده الله!؟



  
  طبق روایت قرآن، خدا برای 40 شب با موسی در طور سینا، وعده کرد، ولی نوع بیان این داستان، برخی ایجاد سوء تفاهم کرده است:







  نخستین مسئله در اینجاست که برخی به این مسئله که طبق قرآن در آیه 142 سوره اعراف می خوانیم که سی روز با موسی وعده شد و بعد ده شب به آن اضافه شد، ایراد می گیرند که طبق این آیه، الله خلف وعده کرده است! ساده ترین توضیحی که می شود برای این مسئله آورد است که ممکن است دو وعده در کار بوده باشد، یکی آن وعدۀ سی روزه و دیگری هم اتمام ده روزه که در نهایت چهل روز شده است. آیا اگر بعد از اتمام وعده، وعدۀ جدیدی صورت بگیرد، چه از ابتدا صحبتی از این وعده نبوده باشد و چه از ابتدا هم دو وعده در کار بوده باشد، به معنای خلف وعده است؟ آیا خدا وعده کرده بود که بعد از این سی شب، موسی را بازگرداند، که حالا که چنین نکرده، مرتکب خلف وعده شده باشد؟



  اما دومین مسئله اینجاست که قرآن در آیه 51 سوره بقره، می فرماید که 40 با موسی وعده کردیم و برای برخی سوءتفاهم ایجاد شده است که تناقضی رخ داده است! ولی حقیقت این است که تناقضی در کار نیست:  

  «وهو إجمال لما فصل هنا من قبل ؛ لأن الأعراف مكية والبقرة مدنية فهي متأخرة عنها في النزول» (تفسیر المنار جلد9 صفحه 106 ).

به نظر می رسد آنچه در سوره بقره بیان شده است، بیان اجمالی داستانی است که تفصیل آن در سوره اعراف پیشتر بیان شده است. به عبارتی دیگر خداوند در سوره اعراف به صورت مفصل داستان میعاد با حضرت موسی علیه السلام و گمراهی بنی اسرائیل را بیان کرده است و سپس در سوره بقره آن را دوباره به صورت مجمل بیان فرموده است به همین علت در سوره بقره جزئیات آن دوباره تکرار نشده است و به صورت کلّی صحبت از این شده است که مدت وعده چهل شب بود.

  و به نظر می رسد دلیلی که این توجیه را تأیید می کند مکی بودن سوره اعراف و مدنی بودن سوره بقره می باشد. به عبارتی دیگر سوره بقره که (در مدینه) و پس از سوره اعراف (در مکه) نازل شده است بیان کننده اجمالی داستانی است که پیشتر بیان شده باشد.

  و مثالهای مشابه از این دست در قرآن کریم فراوان است مانند نبوت داستان بعثت حضرت موسی و هارون علیهما السلام به سوی فرعون که در چند جا به صورتهای مختلف بیان شده است برای مثال :
ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِينٍ ﴿٤٥﴾ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ ﴿٤٦﴾
  ما موسی و هارون را با نشانه ها و دلایل روشن به سوی فرعون و قوم او فرستادیم پس (فرعون و قوم او ) استکبار کردند و متکبر بودند.

  همانگونه که ملاحظه می شود در این آیات ارسال موسی و هارون علیهما السلام به صورت مجمل بیان شده است اما بیان نشده چه کسی نبی و چه کسی وزیر یا وصی بوده است در حالی که فرعون و قوم او کاملا بیان شده اند اما در آیات سوره فرقان به صورت مفصل و با جزئیات بیشتری بیان شده است :

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِيرًا (سوره فرقان آیه 35 و 36)
و ما به موسی کتاب آسمانی دادیم و هارون را وزیر و یاور او قرار دادیم و فرمان دادیم با نشانه های ما به سوی قوم تکذیب کننده ( آیات ما ) بروید پس آن قوم را نابود کردیم .

  همانگونه که ملاحظه می شود در این آیات وظایف موسی و هارون علیهما السلام به تفصیل بیان شده اما جزئیات قوم و مباحث صورت گرفته بین آنها بسیار جمل بیان شده است و تنها به عاقبت آن قوم اشاره شده است.

  پس قرآن در سورۀ بقره، به اجمال به قضیه پرداخته است، و در واقع می توان اینگونه تصور کرد که در ابتدا دو وعدۀ سی و ده روزه یا یک وعدۀ سی روزه با اختتام ده روزه، در کار بوده است و قرآن در سورۀ بقره که در حال نقل خلاصه و مجمل ماجراست، زمان کل وعده را مطرح کرده است ولی در سورۀ بقره، که پیش از سورۀ بقره نازل شده است، مسئله را با تفصیل بیشتر نشان داده بوده است.